ایمان عبارت است از باور داشتن و اعتقاد به مفهومی والا و اصولی عالی.در حدیث نبوی آمده است:ایمان عقدیه به دل و گفتار به زبان و عمل به ارکان است 1 .اعتقاد قلبی و ایمان به خدا و عمل صالح ویژگیهای دیگری را نیز دارند که تا ایمان هست آثار آن در روح و روان مؤمن، و تجلیاتش در خارج موجود است، شدت و ضعف این آثار به شدت و ضعف مراتب ایمان بستگی دارد، از این آثار گاهی تعبیر به ارکان ایمان نیز شده است.در اصول کافی به نقل از امام باقر علیه السلام آمده است:«از امیر المؤمنین علیه السلام پرسیدند:ایمان چیست؟
فرمود:خداوند ایمان را به چهار رکن استوار ساخته است که عبارتند از:صبر، و یقین، عدل و جهاد.
اما صبر، یعنی:پایداری بر انجام واجبات و خودداری از معاصی و محرّمات و ایستادگی در برابر ناملایمات.
یقین، یعنی:اعتقاد راسخ به وجود خدا، روز جزا، ثواب و کیفر، مقررات و معارف الهی.
عدل، یعنی:اعتدال در اخلاق و رفتار و دادگری و تجاوز نکردن به حقوق دیگران.
جهاد، یعنی:فداکاری و کوشش در راه حقّ و تزویج خداپرستی، ارشاد و راهنمایی مردم و جلوگیری از بیدینی و گرایش به مادیگری و ستم و بیدادگری... 2 »
همانطور که در بالا اشاره شد؛ایمان به خدا و روز جزا، آثار و صفاتی در روح و روان انسان مؤمن ایجاد میکند که همواره با ایمان و مراتب آن ملازمت دارند، ما ذیلا به برخی از آن آثار اشاره میکنیم:
1-آرامش روان و اعصاب:پیشرفت علم پزشکی ثابت کرده است که اکثر بیماریهای روانی مولود بیایمانی و تزلزل عقیده است، زیرا هنگامی که انسان برای خود پناهگاهی نیابد، در هر پیشامد ناچیزی خاطرش پریشان میشود و احتمالا در ورطه بحران روانی سختی فرو میغلتد، امّا کسی که به خدا عقیده دارد و به عالم غیب مؤمن است، در مقابل هرگونه رویدادی با نیروی ایمان و اعتقاد و اعتماد به خدا ایستادگی و مقاومت کرده، متانت روانی و آرامش عصبی خویش را محفوظ میدارد و از روانپریشی و افسردگی مصون میماند.
2-پایداری و صبر در مقابل ناملایمات:ایمان به خدا بالاترین نیروها است آن نیروی برتری است که سخترین طوفانهای نفسانی را مهار میکند.
د تفسیر المیزان ذیل آیه مبارکه:«لیس البرّ ان تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب» 3 آمده است؛عبارت:«ولکنّ البرّ من آمن...»برای معرفی و ذکر حقیقت حال نیکان است، و خداوند حال آنها را از جهت عقاید، اعمال و اخلاق تشریح کرده است، در ابتدا فرموده:«من آمن باللّه...»و بعد«اولئک الّذین صدقوا»و سپس«اولئک المتّقون»و در قسمت اول، اشاره به ایمان به خدا و روز جزا، ملائکه، پیامبران و کتب آسمانی که جامع معارف و عقاید حقّه اس که خداوند از بندگان خود خواسته است.
البته منظور از ایمان همان ایمان کاملی است که هیچگاه اثر آن از انسان مؤمن جدا نشود، نه در دل شک و تردیدی دست دهد تا از پیشامدها و مصیبتها ناراضی و خشمناک شود، و نه در جهت اعمال و اخلاق، گواه بر این مطلب«اولئک الّذین صدقوا»است که میفرماید:اینان راست میگویند....آنگاه اشاره به بخشی از اعمال مؤمنان کرده میگوید:انفاق بر خویشاوندان، یتیمان، تهیدستان، ابن السبیل، فقرا و...نموده و نماز را برپا میدارند و زکات میدهند...و کسانی که به عهد خود وفا میکنند و در هنگام فقر و پریشانی بیماری و آفات، و موقعی که آتش جنگ شعلهور میشود، صبر و استقامت میورزند.
بعد اضافه میکند:منظور از صبر، ایستادگی در برابر مشکلات و شداید و همچنین ایستادگی مردان جنگجو در میدان نبرد است؛و وفای به عهد و صبر و استقامت اگرچه تمام ملکات فاضله را متضمن نیستند اما هنگامی که این دو صفت در کسی باشد، بقیه صفات پسندیده نیز به موازات آن در وی حاصل شود...
3-از خودگذشتگی و ایثار:افراد خداشناس و باایمان چون خود را مملوک خدا و متعلق به او میدانند و از طرفی آینده جاویدانی در پیش روی خود میبینند، تنها به این زندگی محدود وگذرای دنیا دل نبستهاند بلکه برای رضای خدا و خوشبختی همیشگی خود راه ایثار در پیش میگیرند و با همّتی والا از آسایش جان، مال و تمام هستی خود در راه خدا و نجات بندگان او میگذرند.آنان میدانند که در مقابل از دست دادن سرمایهای محدود و زودگذر خوشنودی خدا و رضای حق را به دست میآورند و به فیض جاودانه و سعادت ابدی نایل میشوند.
4-برخورداری از امید و تکیهگاه استوار:اعتقاد به یک قدرت لا یزال و ایمان به خدای توانا و مهربان باعث دلگرمی و استواری آنچنان نیرویی در سراسر وجود انسان میشود که هیچگاه مؤمن خویشتن را ناتوان نمییابد و راههای چاره را به روی خود مسدود نمیبیند و در نتیجه هرگز ناامید نمیشود و از حوادث سهمگین و خطرناک نمیهراسد.در برابر هجوم ناملایمات خویشتن را تنها و بدون پشتوانه و بیکس نمیبیند و در هیچ معرکهای خودباخته و مأیوس نمیشود
موحّد چه در پایریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
ر این است بنیاد توحید و بس 4
مؤمن تنها به خدا دلبسته و دلش همواره به یاد او میطپد، به او متکی و از او مطمئن است. 5 فروغ امید همواره در دل او فروزان است و سختیها و مشکلات زندگی هر اندازه مهم باشد، با احساس پشتگرمی به مبدأ آفرینش آنها را آسان میگیرد و ناچیز میشمارد:
«الا انّ اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون 6 »
5-متخلّق بودن به اخلاق نیکو:یکی دیگر از آثار ایمان، دست یافتن به اخلاق نیکو است، زیرا انسان خداشناس و مؤمن به اللّه خود را موظف به انجام اوامر و مکلّف به پرهیز از نواهی الهی میداند و چون خدا را دوست دارد و همواره مایل است که به محبوب خود نزدیک شده، تشبّه به او حاصل کند، تلاش میکند تا خود را به کمالات بیاراید و هرچه بیشتر به صفات خدایی متّصف شده و خداگونه گردد.
همانطور که عمل شایسته ثمره ایمان است، اخلاق نیکو نیز از ایمانزاده میشود.خلقیّات پسندیده مانند:امانت، عفّت، راستی، درستی، احسان، فداکاری، و تواضع در هر فرد مؤمن رشد میکند و صفات مذموم مانند:بیبندوباری:دروغگویی، خودخواهی و سایر رذایل بتمامی از وجود او رخت برمیبندد.
در کتاب کافی بابی تحت عنوان«المؤمن و علاماته و صفاته»با سی و نه حدیث وجود دارد که حدی اول آن همان است که در نهج البلاغه آمده و مربوط به خطبه همّام است و آخرین حدیث از ثامن الائمه علیه السلام میباشد، که شایسته است هر انسان باایمان این دو حدیث را نصب العین قرار دهد زیرا با اینکه تمام احادیث و سخنان ائمه نور است اما این دو حدیث در این باب از ویژگی خاصی برخوردارند.ازاینرو به نقل آنها مبادرت میشود.
امام صادق علیه السلام میفرماید:مردی بنام همام که عابدی مؤمن و زاهدی ریاضت پیشه بود-در هنگامی که امیر المؤمنین(ع)خطبه میخواند-از جا برخاست و گفت:یا امیر المؤمنین!برای من مؤمن را وصف کن و صفات او را بازگو به طوری که گویا او را به چشم خود مینگرم!
امیر المؤمنین علیه السلام در پایخ وی فرمود:ای همام!مؤمن همان شخص زیرک و هوشیار است، شادیش در سیما و اندوهش در دل است، دلش از همه چیز پهناورتر و نزد خود از همه کس خوارتر است، او از هرچه فناپذیر است گریزان و پویای هرچه نیکو است میباشد.
نه کینهتوز است و نه حسود، نه پرخاشگر و نه دشنامگو، نه عیبجو است و نه بدگوی کسی در پشت سر او، از گردنفرازی بیزار، و با شهرتطلبی دشمن، غمش طولانی، همّتش والا است، بسیار خموش و باوقار و همواره به یاد خدا است، او شکیبا و شکرگذار میباشد از آینده خود اندیشناک و از نداشتن مال دنیا دلشاد است، خلقش هموار، متواضع و وفایش استوار است و آزارش به کسی نرسد، دروغگو و آبروریز نیست.
وقت شادی سبکسری و آبروریزی نکند و به هنگام خشم از جا بدر نرود، خندهاش به قهقهه نکشد و تبسّمی بر لبانش نقش بندد، پرسش برای آموختن و مراجعه برای یاد گرفتن کند، دانش او بسیار و بردباریش زیاد، به دیگران مهربان است نه بخیل است و نه عجول.دلتنگ نشود و سرکشی نکند، در داوری خلاف حق نگوید و در دانسته خود راه بیدادگری نپوید، چون سنگ خارا سخت است(به آسانی تحت نفوذ کسی قرار نگیرد)، تلاش و زحمت در کام او شیرینتر از عسل بوده، نه حریص است نه بیتاب و نه سختدل، نه لافزن نه باری بر دوش دیگران و نه در کاوش عیب و راز دیگران...
از خدای عز و جل خوشنود، و با هوای نفسش در ستیز است، به زیردستان سخت نگیرد، و به آنچه مربوط به او نیست خودش را گرفتار نسازد، یاوردین، مدافع مؤمنین، پناهگام مسلمین است، ستایش دیگران گوشش را ندرد و طمع در دلش اثر نکند...
دادرس بیچارگان باشد و پرده آبروی کسی را ندرد و راز کسی را فاش نکند، بلا بسیار کشد و شکوه کمتر کند، اگر کسی خوبی کند به خاطر دارد و اگر از کسی بدی بیند پنهان دارد، عیب دیگران را بپوشد و حفظ الغیب کند.از لغزش دیگران چشم پوشد و کسی را نکوهش نکند...
او استوار، پایدار، پرهیزگار، پاک و پاکیزه و پسندیده است.عذر دیگران را بپذیرد، و نیکو سخن گوید، به مردم خوشبین است...همه کس را در نزد خود از خویشتن شایستهتر بیند، عیب خود داند و در غم خودسازی است جز به پروردگارش اعتماد نکند...
برای خدا دوست دارد، در راه خدا جهاد کند تا خوشنودی او را بدست آورد به خاطر هوای نفس انتقام نجوید، و آنجا که مورد غضب خدا است با کسی دوست نشود، همنشین فقرا و همسوی راستگویان و همدست اهل حق است...
در هر ناگواری امید به او دارد و د هر سختی آرزومند او است، شرمش بر شهوتش برتری دارد، و دوستیش بر حسد، و گذشتش بر کینهتوزی، سخن ناروا نگوید، از راه عدالت بیرون نرود، روشش تواضع بوده و در برابر پروردگارش خاشع است، و در هر حال از خدا راضی است، نیّتش پاک و عملش بیغلّوغش است.نگاهش عبرت، خموشیش اندیشه، سخنش حکمت است، خیرخواه، بخشند و برادر، در نهان و آشکار خیرخواه دیگران است.
بر کسی فخر و بزرگی نفروشد، بدانچه نصیبش شود قانع و پایه صبرش استوار و کارش محکم است، بسیار ذکر خدا گوید، با مردم معاشرت کند تا دانش آموزد، خاموش باشد تا سالم بماند، و بپرسد تا درک کند...خود از دست نفسش در آزار، اما مردم از او در آسایشند، خود را به خاطر دیگران در رنج اندازد و مردم را از خود آسوده سازد.
در پایان حدیث آمده است:
همام پس از شنیدن بیانات امام علیه السلام، فریادی برآورد و بیهوش افتاد، امیر المؤمنین فرمود:به خدا که من از همین بیتابی بر او میترسیدم و فرمود:پندهای عمیق و مؤثر با اهلش چنین کند...!
اما حدیثی که از ثامن الائمه علیه السلام، نقل شده چنین است:
هیچ فرد باایمانی مؤمن واقعی نمیباشد مگر اینکه سه خصلت در او باشد:یک خصلت از پروردگار، و یکی از پیامبر(ص)و یک خصلت از امامش(ع)اما خصلتی که از پروردگارش میباشد، رازداری او است، خداوند عزّ و جل میفرماید:«عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الاّ من ارتضی من رسول 8 »
اما سنت و روش پیامبر(ص)، مدارا و سازگاری با مردم است، زیرا خداوند بزرگ پیامبرش را امر به مدارای با مردم کرده و فرموده است:
«خذ العفو و أمر بالعرف 9 »
و امّا سنت و روش امام، صبر است، و شکیبایی در وقت تنگدستی و سختی.
در کتاب شریف کافی بابی تحت عنوان«درجات الایمان»وجود دارد که فشرده آن این است که پیامبر(ص)و اهل بیت علیهم السلام برای ایمان مراتبی قائلند.در روایتی از امام صادق(ع)آمده است:ایمان چون نردبانی است دارای ده پله که هر پلهای از آن را که انسان بخواهد طی کند باید از پلههای پیشین گذشته باشد.
روایت دیگری در کافی از آن بزرگوار نقل شده که فرمود:خداوند متعال ایمان را بر هفت خصوصیّت قرار داده است که عبارتند از:نیکوکاری، راستی، یقین به معتقدات واقعی، جلب خوشنودی خدا، وفاداری، آگاهی و بردباری.و هرکس که در او این هفت صفت موجود باشد، ایمانش کامل است و هرکس به هر مقداری از آنها را نداشته باشد به همان نسبت ایمانش ناقص است.بدیهی است که عدد ده یا هفت در این قبیل روایات خصوصیتی ندارد، بلکه منظور تفهیم مراتب و درجات ایمان است که شخص مؤمن باید همواره بکوشد تا به مراتب ایمان خود بیفزاید و کاملتر شود.
آنچه از قرآن و حدیث برمیآید، رابطه اسلام و ایمان به گونههای مختلف مطرح شده و در نتیجه رابطه منطقی این دو مفهوم متفاوت است؛گاهی نسبت منطقی آن دو، تساوی و گاهی به گونه عموم و خصوص مطلق و در مواردی نیز عموم و خصوص منوجه میباشد که بیشتر به صورت عموم و خصوص مطلق آمده است.
در کتاب کافی بابی با عنوان«انّ الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان» وجود دارد که در همانجا روایتی از سماعه نقل شده است که میگوید:«به امام صادق(ع)عرض کردم:بفرمایید که آیا ایمان و اسلام جدایند یا نه؟امام علیه السلام فرمود:ایمان همه جا شریک اسلام است ولی اسلام شریک ایمان نیست، عرض کردم:آنها را برای من توضیح دهید.
فرمود:اسلام، شهادت به یگانگی خدا و تصدیق به رسالت رسول او است که بدان وسیله خونها محفوظ و قانون ازدواج و ارث اجرا میشود، امّا ایمان هدایت و عقیده قلبی...ایمان درجه بالاتر از اسلام است...».
در تحت العقول، از امام صادق(ع)نقل شده است:
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان، و همه آنها وابسته به یکدیگرند... 10
در حدیثی آمده است:«هرکس اقرار به دین خدا کند مسلمان، و اگر عمل مطابق دین خدا کند مؤمن است».
بعضی از بزرگان مانند مفسّر کبیر، علاّمه طباطبایی در المیزان، تفاوت ایمان و اسلام را مربوط به مراحل مختلف هریک از آنها دانستهاند و معتقدند که مرحلهای از اسلام ممکن است پایینتر و یا بالاتر از مرحلهای از ایمان باشد و یا بعکس.که ما ذیلا به پارهای از آن مراحل اشاره میکنیم تا رابطه و نسبت منطقی آنها نیز روشن شود:
1-اسلام به معنی تسلیم بودن، تنها به حسب ظاهر مرحله اول است، چنانکه در آیه مبارکه آمده است:«قالت الاعراب آمنّا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم 11 »
یعنی اعراب گفتند:ایمان آوردیم، بگو!ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید:اسلام آوردهایم و هنوز ایمان وارد دلهای شما نشده است.بدیهی است که اسلام به این معنی و در این مرحله با ایمان تفاوت زیادی دارد.
چه ایمان، عقیده قلبی و اسلام تنها قبول و تسلیم ظاهری به دستور دین از قبیل گفتن شهادتین است، خواه به دل موافق باشد یا نباشد!
2-مرحله دوم اسلام بالاتر از قبول ظاهر دین و اعتقاد اجمالی به اوامر و نواهی دینی است که با مرتبهای از ایمان که عبارت از اطاعت به قلب میباشد مساوی و با مرتبه دیگر که اطاعت توأم با عقیده تفصیلی و عمل برطبق آن عقیده است متفاوت است، چنانکه در آیاتی از قرآن مجیده آمده است، از جمله آنجا که در وصف متّقین میفرماید:«الّذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین 12 »یعنی:«کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و اسلام داشتند»، ملاحظه میشود که در اینجا اسلام و ایمان را توأما آورده است.
3-امّا در مرحلهای ایمان بالاتر از اسلام و فوق اعتقاد اجمالی به اوامر و نواهی الهی است و کلمه ایمان در بیشتر آیات و روایات نیز به همین معنی آمده است چنانکه در آیات ذیل ملاحظه میشود:
«انّما المؤمنون الّذین آمنوا بالله و رسوله ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه اولئک هم الصّادقون 13 »
یعنی:مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبر ایمان آوردند و سپس بیتردید با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند اینان راستگویانند.
«یا ایّها الّذین آمنوا هل ادلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون باللّه و رسوله و تجاهدون فی سبیل اللّه باموالکم و انفسکم 14 »یعنی:ای کسانی که ایمان آوردهاید آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنیم که از عذاب دردناک نجات بخشد؟ایمان به خدا و رسولش آورده باشید و در راه خدا با مالها و جانهایتان جهاد میکرده باشید.
4-مرحله دیگری از اسلام و ایمان که پس از مرحله قبلی ایمان است، عبارت است از تخلق به اخلاق الهی و انقیاد و محو قوای حیوانی.در این مرحله از ایمان است، که برای مؤمن مقام یقین و رضا به قضای الهی حاصل میشود، همانطوری که در حدیث نبوی آمده است:
«اعبد اللّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه براک»
یعنی:چنان خدا را عبادت کن که گویی او را میبینی پس اگر تو او را نبینی، او که حتما تو را میبیند.انسان مؤمن چنان خدای را پرستش میکند که گویی او را میبیند، و در این مرحله چنان است که به ظاهر و باطن و در همه حال راضی به رضای خدا و تسلیم به قضای او است.
5-بالاترین مرحله اسلام آن مرحلهای است که حالت بنده همان حال توکل بلا شرط و تسلیم محض و خود را مملوک دیدن است، مسلّم است که احاطه خداوندی نسبت به مخلوقات از این هم بالاتر است، و نمیتوان آن را با مالکیّت مولا نسبت به عبد مقایسه کرد چون مالکیت در آنجا مجازی و عاریتی است اما مالکیّت در اینجا حقیقی است و بنده در همه چیز؛ذات، صفت فعل و...از خود استقلالی ندارد، این نوع مالکیت است که تنها زیبنده مقام کبریایی او است، و اگر بندهای به این مرحله از اسلام و ایمان برسد که خود را مملوک و خداوند را مالک همه چیز بداند، اراده او در اراده خدا مستهلک میشود و خداوند او را تحت قیّومیّت خود گرفته ولایت او را میپذیرد و وی را مورد عنایت خاص خود قرار میدهد که از آن تعبیر به«ولایت الهیّه»میشود. بالاترین مرتبه ایمان همین است که مؤمن در تمام افعال و در همه احوال و تمام شؤون زندگیش جز اراده خدا و خواست خدا از خود ارادهای نبیند و از خواست خود اثری نیابد این همان مقام اولیاست «ألا إنّ اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون، الّذین آمنوا و کانوا یتّقون 15 »یعنی:دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمی، ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند.
علاّمه بزرگوار صاحب المیزان در ذیل آیه فوق مینویسد:
«اینان باید کسانی باشند که یقین به عدم استقلال خود و ما سوی اللّه دارند 16 و میدانند که هیچ سببی جز به اذن خدا اثر نمیکند و لذا هیچ حادثه ناگواری آنها را محزون نمیسازد و از هیچ ناروایی نمیترسند و الاّ اگر این مقام را نداشته باشند ممکن نیست هیچگونه حزن و غمی برای آنها نباشد»
این بود خلاصهای از آنچه که در مقام مقایسه اسلام و ایمان، از آیات و روایات مستفاد میشود.و البته این معنی در بعضی از روایات دیگر جز آنچه ما نقل کردیم با تشبیهات لطیف و عبارات روشن بیان شده است از جمله روایت زیر است:
سماعه از امام صادق(ع)نقل میکند که آن بزرگوار فرمود:«ایمان نسبت به اسلام مانند کعبه است نسبت به حرم؛گاه میشود چیزی در حرم است ولی در کعبه نیست امّا نمیشود چیزی در کعبه باشد و در حرم نباشد 17 .»
در خاتمه قابل ذکر است که گاهی در بعضی روایات از ایمان راستین و یا مراتب عالی ایمان تعبیر به یقین نیز شده است، و در آن مرحله دل کانون محبت خدا و سراسر نورانیت است، همانطوری که پیامبر(ص)در حدیث معروف، نسبت به آن جوان انصاری فرمود.حدیث مشهور است، و در کتب معتبر از قبیل:نوادر راوندی، معانی الاخبار، بحار الانوار و کافی آمده است، هم ازامام ششم و هم از امام هفتم علیهما السلام این حدیث را نقل کردهاند، خلاصه مطلب از این قرار است که روزی چشم پیامبر(ص)به جوانی از انصار به نام حارث بن مالک بن نعمان افتاد فرمود: «کیف اصبحت؟(حالت چه طور است؟)چگونه صبح کردی؟عرض کرد:اصبحت موقنا 18 یعنی: در حال یقین شب را به صبح رساندم!پیامبر(ص)فرمود:هر چیزی دلیلی دارد، دلیل این گفتار تو چیست؟عرض کرد:...اهل بهشت را میبینم که در بهشت به دیدن یکدیگر میروند!و گویی ناله دوزخیان را در آتش میشنوم!
پیامبر(ص)فرمود:«این بندهای است که خداوند دلش را نورانی ساخته است»طوبی له و للموقنین.
(1)-تحف العقول، مواعظ النبی، 166
(2)-اصول کافی؛ج 2، ص 50
(3)-بقره، /177
(4)-سعدی، گلستان، باب هشتم
(5)-الا بذکر الله تطمئنّ القلوب(رعد، /28)
(6)-یونس، /62
(7)-کافی، ج 2، آنچه در نهج البلاغه آمده است اندکی متفاوت است و برای رعایت اختصار از نقل و ترجمه کامل آن خودداری شده، طالبین میتوانند به نهج البلاغه و یا کافی برای مطالعه کامل آن مراجعه کنند.
(8)-جنّ/27، یعنی او دانای غیب عالم است و هیچ کس بر عالم غیب او آگاه نیست جز آنکه از رسولان خود برگزیده است.
(9)-اعراف/199، یعنی ای پیامبر!طریقه عفو و بخشش پیشگیر و امر به نیکوکاری کن.
(10)-تحت العقول، احادیث مرویّه از امام صادق(ع)، 135
(11)-حجرات/14
(12)-زخرف/69
(13)-حجرات/15
(14)-صف/10 و 11
(15)-یونس 63
(16)-بعضی از بزرگان از این حالت به«اضافه اشراقیه»تعبیر کردهاند.
(17)-کافی، باب«انّا لایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان»
(18)-بعضی بجای کلمه«موقنا»مؤمنا نقل کردهاند.